ایستگاه قطار مرگ در اردوگاه مانز رجوی: مرگ‌هایی که نتیجه سرکوب و بی‌رحمی است

ایستگاه قطار مرگ در اردوگاه مانز رجوی: مرگ‌هایی که نتیجه سرکوب و بی‌رحمی است

در دل اردوگاه مانز در آلبانی، جایی که اعضای تشکیلات رجوی در شرایطی طاقت‌فرسا و بی‌رحمانه زندگی می‌کنند، هر هفته خبر مرگ یکی از اعضای این تشکیلات به‌طور عادی منتشر می‌شود. این مرگ‌ها که غالباً به‌عنوان سکته قلبی اعلام می‌شوند، در حالی رخ می‌دهند که هیچ‌کس نمی‌پرسد چرا تعداد مرگ‌ها این‌قدر زیاد و غیرطبیعی است؟

آیا فشارهای روانی، جسمی و شرایط غیرانسانی اردوگاه‌ها نمی‌توانند عامل اصلی این بحران باشند؟

مسعود رجوی، سرکرده این تشکیلات تروریستی، که خود را "رهبر" می‌داند، بدون هیچ‌گونه وجدان یا دلسوزی، مسئول تمامی این مرگ‌هاست.

هر یک از این جان‌ها، قربانی ایدئولوژی سرکوبگرانه‌ای شده‌اند که او به‌زور بر اعضایش تحمیل کرده است. در این اردوگاه، هیچ‌گونه فضای انسانی وجود ندارد، تنها دنیایی پر از تنهایی، اضطراب، و فشار بی‌پایان که باعث می‌شود انسان‌ها در برابر شرایط طاقت‌فرسا دچار شکست روحی و جسمی شوند.

مرگ‌های پیاپی این افراد، که بسیاری از آن‌ها در سنین میانه سال چیزی جز نتیجه‌ فشارهای غیرانسانی و سرکوبگرانه توسط مریم قجر عضدانلو و شخص رجوی خائن نیست. او که اعضای نگونبخت را به‌عنوان "ابزار" می‌بیند، هیچ ارزشی برای زندگی انسان‌ها قائل نیست و تنها هدفش .نوکری فاشسیت ترین حکومت ها و سازمان های جاسوسی است که به حیات خفیف و خائنانه اش ادامه دهد

. سکته‌های قلبی که در این اردوگاه‌ها به‌عنوان علت مرگ اعلام می‌شود، در حقیقت علامت‌هایی از نابودی روح و جسم انسان‌هاست که تحت فشار شدید روحی و جسمی قرار دارند.

چرا سکته‌های قلبی در میان اعضای فرقه رجوی تا این اندازه رایج شده است؟ آیا این‌ها فقط تصادف است یا نشانه‌ای از شرایط طاقت‌فرسا و خفقانی است که رجوی به‌عنوان سرکرده نفاق، به‌طور عمدی در اردوگاه‌ها برقرار کرده است؟ چرا هیچ‌گونه رسیدگی پزشکی به‌طور صحیح در این اردوگاه‌ها وجود ندارد؟ چرا هیچ‌کس برای این مرگ‌ها پاسخگو نیست؟

رجوی مسئول مستقیم این فاجعه است. او به‌جای آن‌که زندگی انسان‌ها را محترم بشمارد، از آن‌ها به‌عنوان ابزارهایی برای پیشبرد اهداف کثیف ووطنفروشانه خود استفاده کرده است. اردوگاه‌های او، که باید مکانی برای درمان و بازیابی باشند، به گورستان‌هایی تبدیل شده‌اند که در آن‌ها انسان‌ها به‌طور تدریجی کشته می‌شوند؛ نه به‌بوسیله گلوله یا مواد سمی، بلکه به‌دست سرکوب‌های روحی، جسمی، و روانی.

این مرگ‌ها باید به‌عنوان یک فریاد بلند علیه بی‌رحمی و بی‌انصافی رجوی و همسر جنایتکارش مریم قجر عضدانلو شنیده شود. در برابر این فجایع، سکوت پذیرفتنی نیست. آن‌چه که در اردوگاه‌های سازمان موسوم به مجاهدین خلق اتفاق می‌افتد، یک جنایت علیه بشریت است و باید صدای اعتراض جهانی علیه آن بلند شود. مریم قجر عضدانلو و شخص رجوی باید به‌خاطر این مرگ‌های بی‌گناه پاسخگو باشند. هیچ توجیهی برای مرگ این انسان‌ها وجود ندارد، و در نهایت، تنها کسی که مسئول این قتل‌عام‌های پنهانی است، خود اوست.

توجیه بی‌شرمی؛ نمایش سقوط انسانیت توسط مهدی ابریشمچی

توجیه بی‌شرمی؛ نمایش سقوط انسانیت توسط مهدی ابریشمچی

در قرارگاه بدیع‌زادگان، جایی که روزگاری قرار بود محل «مبارزه» باشد و امروز تنها بوی فساد و تباهی از آن بلند می‌شود، مهدی ابریشمچی به دستور رجوی خائن، نشستی با لایه برادران M.O برگزار کرد؛ نشستی که بیشتر شبیه اتاق بازجویی برای شکستن روح و شرافت انسان بود.

ابریشمچی در همان آغاز با وقاحتی بی‌مانند از افراد خواست اگر درباره همسرانی که مجبور به طلاق‌شان کرده‌اند، اندکی احساس، خاطره یا تناقض دارند، آن را بیان کنند؛ گویی که احساس، گناه است.
تعدادی گفتند: «هرچه تلاش می‌کنیم زنان‌مان را فراموش کنیم نمی‌توانیم. حتی اگر آنها را هم فراموش کنیم، خاطرات‌شان با ما چه می‌کند؟»

اما پاسخ ابریشمچی…
پاسخی نبود؛ سیلی بود بر صورت انسانیت.

او با لمپنیسمی که فقط در فرهنگ رجوی رشد می‌کند، با خونسردی گفت:
«برادران، فقط یک راه دارید. همان راهی که من رفتم. باید در ذهن و در عین‌تان تا عمق استخوان قبول کنید که همسران‌تان دیگر مال شما نیستند؛ آنها اکنون همسران مسعود هستند. باید تصور کنید که همین الان، همین لحظه، در یک تختخواب با برادر مسعود هستند.»

این جمله مثل پتک روی سر حاضران فرود آمد.
چشم‌ها گرد شد، خون در چهره‌ها پرید، صدای نفس‌ها سنگین شد.
بعضی‌ها زیرلب غر زدند، بعضی‌ها سرشان را پایین انداختند تا اشک‌شان دیده نشود.
در سالن بیش از دویست نفر نشسته بودند، اما هوا بوی خفگی و تحقیر می‌داد.

این حرف، فقط یک «مرحله جدید از بیشرفی» نبود؛
اعلام رسمی سقوط اخلاقی یک تشکیلات بود.

همه بعد از نشست کلافه، داغان و بی‌روح از سالن بیرون آمدند.
هیچ‌کس باور نمی‌کرد انسانی بتواند تا این حد از وجدان تهی شود.
حتی مریم، که خود سال‌ها ابزار سرکوب بوده، جرات ورود به چنین لجن‌زارهایی را ندارد.
اما رجوی…
رجوی دقیقاً همین را می‌خواست.
این حرف‌ها مقدمه‌ای بود برای «رقص رهایی»؛ کلید تجاوز سیستماتیک به زنان و دختران؛
پروژه‌ای برای له‌کردن آخرین ذره غیرت و انسانیت مردان تا هیچ مقاومتی باقی نماند.

و حالا سؤال‌ها:

آیا رجوی مسلمان است؟
مسلمان؟
کسی که حریم خانواده را، عشق را، شرافت را، با دستور سازمانی نابود می‌کند، با کدام دین، با کدام انسانیت سنجیده می‌شود؟

آیا در رجوی حتی ذره‌ای انسانیت باقی مانده؟
آیا چنین فردی که به نام «آرمان» از انسان‌ها عروسک می‌سازد، می‌تواند بویی از انسانیت برده باشد؟

آیا کسی با چنین تفکر و مناسبات لجنی، از انجام هیچ رذالتی پرهیز می‌کند؟
برای او خیانت، وطن‌فروشی و جاسوسی نه ننگ، که عبادت است.
برای او شکستن روح انسان‌ها نه جنایت، که وظیفه انقلابی است.

این است ماهیت رجوی.
این است تشکیلاتی که سال‌ها با نام «آزادی» نسل‌ها را سلاخی کرد.

آزاده

ایستگاه قطار مرگ در اردوگاه مانز رجوی: مرگ‌هایی که نتیجه سرکوب و بی‌رحمی است

ایستگاه قطار مرگ در اردوگاه مانز رجوی: مرگ‌هایی که نتیجه سرکوب و بی‌رحمی است

در دل اردوگاه مانز در آلبانی، جایی که اعضای تشکیلات رجوی در شرایطی طاقت‌فرسا و بی‌رحمانه زندگی می‌کنند، هر هفته خبر مرگ یکی از اعضای این تشکیلات به‌طور عادی منتشر می‌شود. این مرگ‌ها که غالباً به‌عنوان سکته قلبی اعلام می‌شوند، در حالی رخ می‌دهند که هیچ‌کس نمی‌پرسد چرا تعداد مرگ‌ها این‌قدر زیاد و غیرطبیعی است؟

آیا فشارهای روانی، جسمی و شرایط غیرانسانی اردوگاه‌ها نمی‌توانند عامل اصلی این بحران باشند؟

مسعود رجوی، سرکرده این تشکیلات تروریستی، که خود را "رهبر" می‌داند، بدون هیچ‌گونه وجدان یا دلسوزی، مسئول تمامی این مرگ‌هاست.

هر یک از این جان‌ها، قربانی ایدئولوژی سرکوبگرانه‌ای شده‌اند که او به‌زور بر اعضایش تحمیل کرده است. در این اردوگاه، هیچ‌گونه فضای انسانی وجود ندارد، تنها دنیایی پر از تنهایی، اضطراب، و فشار بی‌پایان که باعث می‌شود انسان‌ها در برابر شرایط طاقت‌فرسا دچار شکست روحی و جسمی شوند.

مرگ‌های پیاپی این افراد، که بسیاری از آن‌ها در سنین میانه سال چیزی جز نتیجه‌ فشارهای غیرانسانی و سرکوبگرانه توسط مریم قجر عضدانلو و شخص رجوی خائن نیست. او که اعضای نگونبخت را به‌عنوان "ابزار" می‌بیند، هیچ ارزشی برای زندگی انسان‌ها قائل نیست و تنها هدفش .نوکری فاشسیت ترین حکومت ها و سازمان های جاسوسی است که به حیات خفیف و خائنانه اش ادامه دهد

. سکته‌های قلبی که در این اردوگاه‌ها به‌عنوان علت مرگ اعلام می‌شود، در حقیقت علامت‌هایی از نابودی روح و جسم انسان‌هاست که تحت فشار شدید روحی و جسمی قرار دارند.

چرا سکته‌های قلبی در میان اعضای فرقه رجوی تا این اندازه رایج شده است؟ آیا این‌ها فقط تصادف است یا نشانه‌ای از شرایط طاقت‌فرسا و خفقانی است که رجوی به‌عنوان سرکرده نفاق، به‌طور عمدی در اردوگاه‌ها برقرار کرده است؟ چرا هیچ‌گونه رسیدگی پزشکی به‌طور صحیح در این اردوگاه‌ها وجود ندارد؟ چرا هیچ‌کس برای این مرگ‌ها پاسخگو نیست؟

رجوی مسئول مستقیم این فاجعه است. او به‌جای آن‌که زندگی انسان‌ها را محترم بشمارد، از آن‌ها به‌عنوان ابزارهایی برای پیشبرد اهداف کثیف ووطنفروشانه خود استفاده کرده است. اردوگاه‌های او، که باید مکانی برای درمان و بازیابی باشند، به گورستان‌هایی تبدیل شده‌اند که در آن‌ها انسان‌ها به‌طور تدریجی کشته می‌شوند؛ نه به‌بوسیله گلوله یا مواد سمی، بلکه به‌دست سرکوب‌های روحی، جسمی، و روانی.

این مرگ‌ها باید به‌عنوان یک فریاد بلند علیه بی‌رحمی و بی‌انصافی رجوی و همسر جنایتکارش مریم قجر عضدانلو شنیده شود. در برابر این فجایع، سکوت پذیرفتنی نیست. آن‌چه که در اردوگاه‌های سازمان موسوم به مجاهدین خلق اتفاق می‌افتد، یک جنایت علیه بشریت است و باید صدای اعتراض جهانی علیه آن بلند شود. مریم قجر عضدانلو و شخص رجوی باید به‌خاطر این مرگ‌های بی‌گناه پاسخگو باشند. هیچ توجیهی برای مرگ این انسان‌ها وجود ندارد، و در نهایت، تنها کسی که مسئول این قتل‌عام‌های پنهانی است، خود اوست.

بقلم عیسی آزاده

تشکیلات رجوی قربانی دیگری را به کام مرگ فرستاد

تشکیلات رجوی قربانی دیگری را به کام مرگ فرستاد

تشکیلات رجوی قربانی دیگری را به کام مرگ فرستاد

تشکیلات رجوی از چند دهه قبل که در بیعت با صدام به بن بست رسید و ماهیت ضد ایرانی و خیانت بارش برای همگان آشکار شد، همه درب های ورود نیرو و حمایت و پشتیبانی های حداقلی را که داشت از دست داد و در قالب یک فرقه یا سکت در حصارهای بسته چه به […]

تشکیلات رجوی از چند دهه قبل که در بیعت با صدام به بن بست رسید و ماهیت ضد ایرانی و خیانت بارش برای همگان آشکار شد، همه درب های ورود نیرو و حمایت و پشتیبانی های حداقلی را که داشت از دست داد و در قالب یک فرقه یا سکت در حصارهای بسته چه به لحاظ فکری و چه فیزیکی قرار گرفت.

در نتیجه ادامه حیات در ارتباط با بیرون از سازمان، چه داخل و چه خارج کشور بسیار سخت و طاقت فرسا شد. این سازمان به لحاظ استراتژیک نیز در بن بست مرگبار قرار گرفت و ناگزیر شد از درون به خود خوری مشغول شود.

“خود خوری ” به این معنا که برای ادامه تنفس، ادامه حیات برای نمایش زنده بودن ناگزیر شد از درون تغذیه نماید.

درست مانند بدن انسان که در هنگامی که تغذیه وجود ندارد شروع به تغذیه از سرمایه درون، عضله سوزی میکند و بتدریج به اسکلت خشک تبدیل میگردد.
سازمان مجاهدین نیز چند دهه است که از سرمایه درون تغذیه میکند که این سرمایه نیز که افراد و اعضای سازمان هستند، به خوراک چرخ گوشت رجوی تبدیل شده و خود هرکدام یک قربانی همین تشکیلات هستند.

حفیظ الله شمس نیز یکی از همین قربانیان فرقه رجوی بود که اخیرا به آغوش مرگ کشیده شد.

این حقیر خودم از نزدیک حفیظ الله شمس، این قربانی به معنای واقعی را میشناختم و مدتها با هم در یگان مهندسی کار کرده ایم و حتی با آمال و آرزو ها، امیال درونی و تمایلاتش آشنا هستم.

او فردی بسیار ساده و آرام بود که در مقابل همه اتفاقات پیرامون تسلیم بود و همین روحیه تسلیم پذیری و بی دفاعش موجب شده بود که جبر تشکیلات را بدون هیچ مقاومتی بپذیرد.

شاید یکی از اشتباهاتش که تاکنون در همین تشکیلات باقی ماند این باشد که بی دفاع و تسلیم پذیر بود.

در مقابل زورگویی های تشکیلات حتی انتقاد هم نمیکرد اگر چه درب های انتقاد به بالا در تشکیلات مجاهدین بسته بود اما ناگزیر بود همه مشکلات را به درون خودش بریزد.

حفیظ الله را در یک کلام میشود ” قربانی ” امیال پلید فرقه رجوی و سران این تشکیلات نامید و در این خصوص تنها حفیظ نیست که قربانی این چرخه ضد انسانی و ضد ایرانی تشکیلات رجویست بلکه بخش بسیار زیادی از نیرو ها تنها قربانی هستند و دقیقا از همین رو و با همین استدلال است که انجمن نجات تشکیل شده و بیش از دو دهه با تلاشهای بی وقفه در صدد یاری رساندن به همین قربانیان است و تاکنون در این زمینه موفقیت های بسیارزیادی هم داشته است.

زمانی که حاکمیت دیکتاتور، ضد بشر و ضد ایرانی مجاهدین برای ادامه حیات خود به هرخیانت و جنایتی متوسل میشود، برای ضدیت با مردم ایران دست به دامان آمریکا و اسرائیل میشود باید تحلیل و سمت گیری دقیق و درستی از این تشکیلات داشته باشیم.

قطعا سران و سیاست گذاران، آمران و عاملان عملیاتهای تروریستی، ترور های کور مردم ایران، مرتکبین جرم و جنایت علیه آحاد مختلف مردم ایران، همدستان اسرائیل و امریکا، کسانیکه در ترور دانشمندان هسته ای، مسئولین نظام و حتی مردم عادی و فرماندهان نظامی مشارکت داشته اند بدون شک و با قاطعیت تمام دشمن قصی القلب محسوب میشوند که هرگونه مماشات با آنها خیانت است.

اما با افرادی که قربانی این تشکیلات هستند باید با اهداف کمک و نجات و رهانیدن آن ها وارد شویم.

علی مرادی

سخنرانی افشاگرانه عیسی آزاده

سخنرانی افشاگرانه عیسی آزاده

سازمان موسوم به مجاهدین خلق (منافقین )

چکیده

سازمان منافقین موسوم به مجاهدین خلق طی شش دهه، از یک گروه التقاطی تروریستی به ساختاری بستهو جاسوسی و در خدمت سرویس های اطلاعانی تبدیل شده است و ساختار دورنی ان یک مناسبات بغایت دیکتاتوری و بسته و خفقان اور مبتنی بر کنترل ذهنی تبدیل شده است. شهادت‌های اعضای جداشده، گزارش‌های حقوق‌بشری و تحقیقات رسانه‌ای نشان می‌دهد این تشکیلات تروریستی با بهره‌گیری از نشست‌های سرکوبگرانه، تجرد اجباری، تحمیل بیگاری، کنترل کامل عواطف و احساسات اعضا، و ایجاد شبکه‌های جعلی آنلاین در فضای مجازی، امروز بیش از آنکه یک جریان سیاسی باشد، به یک سازمان مافیایی و ابزار سرویس های اطلاعاتی تبدیل شده است .

همکاری تاریخی با رژیم بعث عراق، شرکت در درگیری‌های خونین علیه شیعیان و کردها، و دخالت‌های سایبری در آلبانی نشان می‌دهد این تشکیلات تروریستی از دهه‌ها پیش، جهت‌گیری‌های نظامی، امنیتی و اطلاعاتی خود را در راستای منافع قدرت‌های خارجی تعریف کرده است.

در این بحث میب خواهیم با بررسی داده‌های اسناد و افشاگری‌های اعضای جداشده، و انچه خودم شاهد ان بوده ام تصویری روشن از ساختار فرقه‌ای و پیامدهای اجتماعیروانی این تشکیلات ارائه دهم و در ادامه بحث و رهنمود هایی برای پیشگیری از فریب جوانان در فضای مجازی مطرح خواهم کرد.

۱. مقدمه: تولد یک تشکیلاتبه ظاهر سیاسی توسط استعمار در دهه 1340

سازمان موسوم به مجاهدین خلق از دهه ۵۰ شمسی مسیر پرپیچ‌وخمی را طی کرد. از یک گروه چریکی با ترکیبی از ایدئولوژی التقاطی به تدریج به تشکیلاتی کاملاً بسته و مافیایی با رهبری مطلقه مسعود رجوی و سپس مریم قجر عضدانلو. تبدیل شده است.
بر اساس مشاهدات خودم و هم چنین افشاگری های صدها تن از اعضا جدا شده که متقن و معتبر هستند .انچه ما طی سالیان شاهد بودیم این تشکیلات نه تنها یک سازمان سیاسی نیست، بلکه از بسیاری جهات ویژگی‌های یک تشکیلات جاسوسی ومافیایی را دارد که توسط سازمان سیا و موساد مورد استفاده و کنترل می شود.

وضعیت این جریان تروریستی را می توان به این صورت بیان کرد:

  • انزوای کامل اعضا از خانواده تا جایی که رجوی خانواده مقدس را کانون فساد اعلام کرده است
  • ممنوعیت ارتباطات آزاد ممنوعیت داشتن رادیو . تلفن و روزنامه و دیدن تلویزیون بجز سیمای نفاق
  • کنترل عاطفی و جنسی افراد بطور مستمر
  • تعهد مطلق به رهبری تا جایی که با شستشوی مغزی رجوی خائن در اذهان دست نیافتنی کرده اند
  • تصمیم‌گیری‌های یک‌سویه و الزام به اطاعت مطلق از تشکیلات
  • بیگاری وحشتناک از اعضای نگونبخت
  • تجرد مطلق اعضا طی بیش از سه دهه
  • جاسوسی و خیانت و وطنفروشی
  • انجام خرابکاری و عملیات تروریستی در داخل کشور بر اساس دستورات سیا و موساد
  • سواستفاده از دین و مذهب برای فریب اذهان
  • سرکوب شدید اعضا با شنیع ترین روش ها
  • حذف فیزیکی افراد ناراضی
  • تفکیک جنسیتی شدید و اجبار زنان و مردان به پوشش های خاص

۲. دیکتاتوری در تشکیلات و ساختار رهبری مطلقه

انچه بنده طی دهه ها شاهد بوده ام و سایر اعضا جدا شد ه نیز افشا کرده اند رهبری سازمان کوچک‌ترین مخالفت را تحمل نمی‌کند.
افراد معترض یا پرسشگر تحت فشارهای شدید روانی قرار می‌گیرند. که به نمونه هایی از انها اشاره می کنم.

  • ممنوعیت مطالعه آزاد
  • منع دسترسی به اخبار مستقل
  • گزارش‌دهی روزانه درباره افکار و احساسات
  • گزارش دهی روزانه نسبت به تناقضات کارهای اجزایی
  • بی‌ارزش شدن فردیت و استقلال شخصیت و تبدیل شدن به یک فرد مطیع و فاقد اراده
  • برخورد امنیتی با هرگونه تردید یا انتقاد
  • ممنوعیت ورزش تکی
  • ممنوعیت استفاده از لباس های ورزشی برای مردان برای ورزش های مانند فوتبال و والیبال
  • ورود برخورد و صحبت تک نفره با زنان مطلقا ممنوع است و هم چنین ورود به اتاق کار زنان توسط مردان بصورت تک نفره ممنوع است.
  • جدا سازی سالن های غذاخوری و محل های قدم زدن زنان با مردان .
  • حجاب اجباری مطلق برای زنان
  • ممنوعیت استفاده از لباس های رنگی و آستین کوتاه و شلوارک برای مردان
  • ممنوعیت استفاده از لباس خواب و راحتی در هنگام استراحت .

این فرایندها در مجموع به شکلی از «استبداد درون‌سازمانی» منجر شده که حتی از بسیاری حکومت‌های اقتدارگرا شدیدتر است.

۳. نشست‌های موسوم به «غسل هفتگی» و «عملیات جاری»: ابزارهای سرکوب روانی

این دو جلسه، ستون فقرات کنترل ذهنی سازمان منافقین هستند.

ادامه نوشته

دخالت‌های فرانسه در ایران و ماجرای پناه دادن به کوتوله سیاسی مسعود رجوی

دخالت‌های فرانسه در ایران و ماجرای پناه دادن به کوتوله سیاسی مسعود رجوی

۱. پیشینه تاریخی دخالت‌های فرانسه در ایران

روابط ایران و فرانسه از دوره قاجار تا امروز فراز و نشیب‌های فراوانی داشته است. در دوران معاصر، فرانسه همواره کوشیده است در تحولات خاورمیانه نقشی فراتر از وزن واقعی خود ایفا کند. در دهه ۱۳۵۰، با وجود روابط اقتصادی گسترده میان دو کشور ـ به‌ویژه در حوزه‌های انرژی و هسته‌ای ـ پاریس نگاه ابزاری به ایران داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، سیاست دوگانه و مداخله‌جویانه‌ای را در قبال نظام نوپای جمهوری اسلامی در پیش گرفت.

در سال‌های نخست پس از انقلاب، فرانسه عملاً به مأمن و پناهگاه گروهک‌های تروریستی ضدایرانی تبدیل شد؛ از گروه‌های تجزیه‌طلب گرفته تا سازمان‌های مسلحی چون منافقین (مجاهدین خلق). در دهه‌های بعد نیز پاریس با بهره‌برداری سیاسی از این گروه‌ها، آن‌ها را به ابزاری برای فشار بر تهران در مذاکرات و بحران‌های منطقه‌ای بدل کرد.

۲. پناه دادن به تشکیلات تروریستی منافقین

مسعود رجوی، سرکرده گروهک تروریستی منافقین، در سال ۱۳۵۹ به‌صورت قاچاق از مرز شرقی کشور به پاکستان گریخت و از آنجا با کمک سرویس اطلاعاتی فرانسه، با پاسپورت جعلی و نام مستعار وارد خاک فرانسه شد. طبق گزارش‌های اطلاعاتی، او حتی پیش از سال ۱۳۶۰ دوبار به‌طور محرمانه به فرانسه سفر کرده بود.

دستگاه امنیتی فرانسه به رجوی وعده داد که در صورت وقوع شورش و کودتا برای سرنگونی جمهوری اسلامی از او حمایت خواهد کرد و مکانی در شمال پاریس برای استقرار مرکز فرماندهی‌اش فراهم ساخت. این همکاری، نقطه آغاز رابطه‌ای پنهان میان سرویس‌های فرانسوی و تشکیلات رجوی بود.

پس از شکست شورش‌ها و موج ترورهای کور در ایران، منافقین با ربودن یک فروند هواپیمای سوخت‌رسان نیروی هوایی جمهوری اسلامی، رجوی و ابوالحسن بنی‌صدر را از کشور خارج کردند. این پرواز غیرقانونی در ۷ مرداد ۱۳۶۰ در پاریس فرود آمد و دولت فرانسه بلافاصله به رجوی پناهندگی سیاسی داد.

چندی بعد نیز هواپیمای مسافربری ۷۰۷ ایران‌ایر توسط یک هسته تروریستی وابسته به منافقین ربوده و به فرانسه منتقل شد. مقامات فرانسوی، برخلاف قوانین بین‌المللی، اجازه دادند این هواپیما در فرودگاه نظامی اورلی به زمین بنشیند و تروریست‌ها بدون مجازات آزادانه فعالیت خود را ادامه دهند. این رفتار آشکارا نشان داد که پاریس در چارچوب رقابت‌های ژئوپلیتیکی خود، از تروریسم ضدایرانی به‌عنوان ابزار فشار بهره می‌برد.

۳. دوران اقامت رجوی در پاریس (۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵)

پس از انهدام مراکز فرماندهی منافقین در داخل ایران، تشکیلات این گروه به‌کلی متلاشی شد. با این حال، دولت فرانسه با اعطای پناهندگی رسمی، زمینه بازسازی آن را در اروپا فراهم کرد. رجوی با حمایت مالی و امنیتی پاریس، مقر فرماندهی خود را در حومه پاریس (اورسوراوآز) بنا نهاد و از آنجا فعالیت‌های تبلیغاتی، جاسوسی و عملیات روانی علیه جمهوری اسلامی را هدایت می‌کرد.

حفاظت مقر رجوی و ترددات انرا ژاندامری والدوواز بر عهده داشت . علاوه بر این رجوی و سران ستادی این گزوهک دارای پاسپورت های متعدد با اسامی مستعار از فرانسه و کشور های اروپایی برخوردار بودند. بر اساس صحبت های مهدی ابریشمچی سران تشکیلات بصورت هفتگی با سازمان اطلاعات فرانسه نشست داشتند و در این نشست ها در خواست های طرفین بررسی می شد و سازمان اطلاعات فرانسهDST وظایف و ماموریت های جاسوسی تشکیلات رجوی را مشخص می کرد.

گزارش پلیس فرانسه در سال ۲۰۰۳ نشان می‌دهد در مقر سازمان در حومه پاریس بیش از ۴۰۰ خط تلفن ثابت فعال بوده که برای تماس‌های بین‌المللی، تخلیه تلفنی و هدایت تیم‌های تروریستی استفاده می‌شده است. در این سال‌ها، فرانسه با سکوت و حمایت غیرمستقیم خود، به منافقین اجازه داد تا آزادانه علیه ایران فعالیت کنند؛ امری که در هیچ چارچوب قانونی بین‌المللی قابل توجیه نیست.

۴. سفرهای مخفیانه و چهره واقعی "کوتوله سیاسی"

منابع جداشده از سازمان و اسناد امنیتی فاش کرده‌اند که مسعود رجوی پس از استقرار در عراق نیز چندین بار به‌طور محرمانه به فرانسه سفر کرده است. این سفرها با هماهنگی سرویس‌های اطلاعاتی غربی و با هویت‌های جعلی انجام می‌شد تا رجوی بتواند با مأموران اطلاعاتی و لابی‌های سیاسی دیدار کند.

رجوی، که در ظاهر خود را "رهبر مقاومت جهانی" می‌نامید، در عمل به کوتوله‌ای سیاسی تبدیل شد که همواره در سایه، با ترس و پنهان‌کاری زندگی می‌کرد. او نمونه عینی یک رهبر فرقه‌ای وابسته و بی‌هویت بود که بدون حمایت بیگانگان حتی توان اداره حلقه نزدیک خود را نداشت.

۵. خروج از فرانسه و پیوستن به صدام حسین

در سال ۱۳۶۵، دولت فرانسه که در پی حفظ روابط اقتصادی و سیاسی خود با بغداد بود، به توافقی پنهان با رژیم صدام حسین دست یافت و رجوی را از خاک خود اخراج کرد. مسعود رجوی بلافاصله به عراق رفت و با در اختیار گرفتن پایگاه نظامی و امکانات گسترده، به مزدور رسمی صدام تبدیل شد.

او با تشکیل به‌اصطلاح "ارتش آزادی‌بخش ملی" در واقع ارتشی خصوصی برای صدام ساخت که علیه مردم ایران در دوران جنگ تحمیلی فعالیت می‌کرد. این مرحله، چهره واقعی خیانت و وطن‌فروشی رجوی را برای همیشه در تاریخ ایران آشکار ساخت.

۶. جمع‌بندی: نقش فرانسه در تداوم تروریسم ضدایرانی

فرانسه با اعطای پناهندگی سیاسی، حمایت رسانه‌ای و بسترسازی مالی برای سازمان تروریستی منافقین، یکی از مهم‌ترین حامیان تروریسم سازمان‌یافته علیه ایران در چهار دهه گذشته بوده است. این سیاست دوگانه که در پوشش شعارهای حقوق بشری و آزادی بیان دنبال شده، در واقع ابزاری برای حفظ منافع سیاسی و اقتصادی پاریس در خاورمیانه است.

سفر مخفیانه و اقامت چندساله رجوی در فرانسه، بخشی از تاریخ تاریک مداخلات غرب و فرانسه در امور داخلی ایران را آشکار می‌سازد؛ تاریخی که نشان می‌دهد استعمار نو دیگر با توپ و تانک نمی‌آید، بلکه با پناه دادن به خائنان و پرورش مزدوران وارد میدان می‌شود.

آزاده

باز هم جیغ بنفش رجوی از افشاگری جداشدگان

باز هم جیغ بنفش رجوی از افشاگری جداشدگان

باز هم تشکیلات تروریستی رجوی از دست اعضای جداشده به فغان آمده است. هر بار که بخشی از واقعیت‌های پنهان این جریان برملا می‌شود، دستگاه تبلیغاتی این تشکیلات ورشکسته با فریاد و فرافکنی می‌کوشد صورت‌مسئله را پاک کند. این بار نیز به دنبال سفر دو شهروند آلبانیایی به ایران، فریاد و هیاهوی رسانه‌ای سازمان بالا گرفت؛ هیاهویی که نشان از ترس و وحشت عمیق آن‌ها از گسترش افشاگری‌ها دارد.

در جریان دادگاه رسیدگی به جنایات سازمان مجاهدین خلق در تهران، شماری از اعضای جداشده پرده از رازهای هولناک درون تشکیلات برداشتند.

یکی از این افراد، آقایعلی اکرامی از مسئولان پیشین روابط بین‌الملل سازمان در عراق بود که با صراحت از همکاری مستقیم و مستند رجوی با استخبارات و ارتش صدام سخن گفت. او در شهادت خود فاش کرد که رجوی نه تنها مزدش رااز صدام می‌گرفت، بلکه در قبال هر عملیات، درخواست سهمیه بیشتر نفت و سلاح‌های مدرن‌تر می‌کرد. به گفته او، حتی تعدادی از اعضای سازمان توسط ارتش عراق در پایگاه‌های هوانیروز آموزش خلبانی و مهندسی پرواز می‌دیدند و چند فروند بالگرد نیز به‌صورت موقت در اختیار آنان قرار گرفته بود.

تمام این شواهد، که اسناد آن در فضای مجازی و آرشیوهای رسانه‌ای نیز موجود است، نشان می‌دهد ارتش موسوم به آزادی‌بخش رجوی چیزی جز ارتش خصوصی صدام نبود؛ نیرویی که در سرکوب قیام مردم عراق، چه شیعه و چه کرد، نقش مستقیم داشت. با این حال، دستگاه تبلیغاتی رجوی همچنان دروغ‌های تکراری خود را بازگو می‌کند و برای هر جداشده‌ای که لب به حقیقت‌گویی باز کند، پرونده‌سازی و برچسب‌زنی می‌کند.

اما دیگر دیر شده است. دوران سانسور و نشست‌های مغزشویی به سر آمده و اعضای جداشده یکی پس از دیگری لب به سخن می‌گشایند. آنان از تجربه‌های زیسته خود، از شکنجه، زندان و خیانت‌های درونی این سازمان خائن و وطنفروش می‌گویند؛ از تبدیل شدن یک آرمان به ابزار قدرت‌طلبی فردی به نام مسعود رجوی و جاه‌طلبی‌های همسرش مریم قجر عضدانلو.

در برابر این موج بیداری، دستگاه «جنگ سیاسی» رجوی جز ناسزا و دروغ‌پراکنی سلاحی ندارد. اما همان‌گونه که تاریخ نشان داده، دروغ هرگز در برابر حقیقت دوام نمی‌آورد. امروز جامعه آگاه ایرانی و حتی افکار عمومی در آلبانی و عراق نیز به‌خوبی می‌دانند که مزدور واقعی چه کسی بوده است؛ کسی که سال‌ها در خدمت دشمن مردم ایران و قاتل ملت عراق بود.

بنابراین خطاب به ستاد دروغ‌پردازی فرقه رجوی باید گفت:

باز هم هرقدر می‌خواهید تهمت بزنید و ناسزا بگویید، افشاگری‌ها ادامه دارد. هر جداشده، یک شاهد زنده است و هر شهادت، میخی است بر تابوت تشکیلات پوسیده‌ای که دیگر جز پژواک گذشته‌ای سیاه از آن باقی نمانده است.

آزاده

وحشت سازمان مجاهدین خلق از افشای حقیقت

وحشت سازمان مجاهدین خلق از افشای حقیقت

نگاهی به واکنش‌های عصبی سران تشکیلات تروریستی رجوی نسبت به سفر دو شهروند آلبانیایی به ایران

در روزهای اخیر، تشکیلات موسوم به مجاهدین خلق که سال‌هاست با بحران مشروعیت و ریزش شدید نیرو مواجه است، بار دیگر با واکنشی هیستریک و جنون‌آمیز، چهره واقعی خود را به نمایش گذاشت. دلیل این واکنش، سفر دو شهروند آلبانیایی از جمله آقای آلدو سولولاری ، فعال حقوق بشر، به ایران و دیدار او با خانواده‌های اعضای گرفتار در کمپ موسوم به اشرف ۳ در آلبانی بود.

سازمان ورشکسته رجوی که سال‌هاست با بی‌اعتنایی جامعه جهانی و جدایی هزاران عضو خود دست‌وپنجه نرم می‌کند، این‌بار نیز با ادبیاتی آمیخته به اتهام، افترا، و توهین، تلاش کرد تا چهره‌ای وارونه از این سفر انسانی و دیدارهای پرمعنای آن ارائه دهد. رسانه‌های وابسته به آن، همچون همیشه، زبان به فحاشی و تهمت گشودند؛ رفتاری که نه تنها تازگی ندارد، بلکه نشانه‌ای از ترس عمیق آن‌ها از روشنگری و افشای حقایق است.

دلیل این وحشت چیست؟

دیدار آقای آلدو سولولاری با خانواده‌هایی که فرزندانشان در اشرف ۳ اسیر هستند، بار دیگر زخم کهنه‌ای را برای رجوی و سران این تشکیلات ورشکسته وطنفروش باز کرد.

آن‌ها به‌خوبی می‌دانند که همین خانواده‌ها، سال‌هاست بی‌وقفه برای نجات عزیزان‌شان تلاش می‌کنند و هرگونه ارتباط انسانی، رسانه‌ای یا دیپلماتیک با این خانواده‌ها، به‌مثابه شکستن دیوار سانسور و انزوایی است که رجوی برای اعضایش ساخته است.

وحشت رجوی از انسان‌هایی همچون آقای آلدو سولولاری نه تصادفی، که کاملاً قابل درک است. زیرا چنین چهره‌های مستقلی، می‌توانند پرده از جنایات روانی، جسمی و انسانی‌ای بردارند که در این کمپ رخ می‌دهد. حقایقی که اگر رسانه‌ای شوند، پایه‌های پوسیده این سازمان ورشکسته را به‌کلی فروخواهند ریخت.

یک تشکیلات در سراشیبی سقوط

واقعیت این است که سازمان موسوم به مجاهدین خلق، به رهبری مسعود رجوی و مریم (قجر عضدانلو)، دیگر نه یک نیروی سیاسی است، نه یک جریان موثر در معادلات منطقه‌ای. بلکه به تشکیلاتی منزوی، وابسته، و عاری از پایگاه اجتماعی تبدیل شده است که تنها به مدد حمایت‌های سیاسی مقطعی و مشکوک برخی کشورها، حیات نیم‌بندی دارد.

سران این سازمان، که سال‌هاست از استراتژی «دشمن‌تراشی» برای حفظ وفاداری اجباری اعضا استفاده می‌کنند، این‌بار نیز با هیاهو و دروغ‌پردازی سعی کردند سفر ساده و انسانی دو شهروند آلبانیایی را به یک توطئه بین‌المللی علیه خود تبدیل کنند. این در حالی است که افکار عمومی، به‌ویژه در آلبانی، سال‌هاست نسبت به حضور این تشکیلات تروریستی در خاک کشورشان معترض هستند.

رسانه‌های وابسته، آینه تمام‌نمای ماهیت سران تشکیلات رجوی

سایت موسوم به «افشاگر» که از سایت های داخلی این تشکیلات است، بار دیگر نشان داد که تنها کارکردش تخریب، تهمت و تحریف واقعیت است. انتشار مقالاتی سرشار از توهین و فحاشی در این رسانه، سندی است بر ورشکستگی اخلاقی و فکری سازمان خائن و مافیایی مجاهدین خلق.

تهمت‌هایی که علیه آقای آلدو سولولاری و سایر فعالان حقوق بشر مطرح می‌شود، نه از سر قدرت، که از درماندگی و استیصال مطلق است. امروز، حتی اعضای درون تشکیلات نیز دیگر به این ادعاها باور ندارند. خبرهای مکرر درباره مرگ اعضا، فرارها، و اعتراضات درون کمپ اشرف ۳، خود گواه وضعیت بحرانی و نارضایتی شدید درون این فرقه است.

نتیجه‌گیری

سازمان مجاهدین خلق، که زمانی داعیه مبارزه و آزادی داشت، امروز به ابزاری بی‌مصرف دردست بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی تبدیل شده است. واکنش‌های عصبی و رسانه‌ای این سازمان نسبت به دیدارهای انسانی و صلح‌طلبانه، بیش از هر چیز نشان‌دهنده وحشت عمیق آن‌ها از حقیقت و روشنگری است.

اما حقیقت، همان‌طور که تاریخ نشان داده، هیچ‌گاه پنهان نمی‌ماند. خانواده‌هایی که سال‌هاست چشم‌انتظار عزیزان‌شان هستند، با حمایت فعالان حقوق بشر و رسانه‌های مستقل، راه را ادامه خواهند داد تا فرزندان‌شان را از چنگال این تشکیلات خیانتکار وجاسوس رها سازند. و آن روز، دیر نیست.

صلح‌طلبی دروغین؛ آیا مریم قجر عضدانلو مخالف جنگ خارجی است؟

صلح‌طلبی دروغین؛ آیا مریم قجر عضدانلو مخالف جنگ خارجی است؟

در میانه‌ی جنگ ۱۲ روزه میان ایران و رژیم صهیونیستی در خرداد 1404، مردم ایران در داخل و خارج از کشور، با تمام اختلاف‌نظرهای سیاسی، در برابر دشمن خارجی متحد شدند. این جنگ اگرچه کوتاه بود، اما دستاورد بزرگی داشت: روشن شدن صفوف وطن‌دوستان از خائنین. در این میان، سکوت‌ها، مواضع دوپهلو و یا حتی اعلام مخالفت با دفاع از کشور، به‌روشنی نشان داد چه کسانی دل در گرو میهن دارند و چه کسانی همچنان آلت دست بیگانگان‌اند.

یکی از صداهایی که برخلاف ملت ایران، موضعی عجیب و منفعلانه گرفت، صدای تشکیلات تروریستی رجوی و سرکرده‌ی آن، مریم قجر عضدانلو بود. او که سابقه‌ای طولانی در مزدوری برای دشمنان ایران دارد، ناگهان ژست صلح‌طلبی به خود گرفت و اعلام کرد با "جنگ خارجی" مخالف است! این موضع، از زبان کسی که سال‌ها به دستور مستقیم سازمان اطلاعات و امنیت صدام حسین علیه سربازان ایرانی عملیات می‌کرد، چیزی جز ریا، نفاق و ترس از انزوا نیست.

چرا تشکیلات تروریستی رجوی ناگهان صلح‌طلب شده است؟

پاسخ در رقابت فرقه‌ای و سیاسی با رضا پهلوی نوه رضا پالانی نهفته است. کودک ابله پیر که طی سال‌های اخیر به‌صراحت به حمایت از رژیم صهیونیستی چشم دوخته و امید داشت با جنگ خارجی، بر خرابه‌های ایران حکومت کند، اکنون با بی‌اعتنایی مردم روبه‌رو شده است. در جریان جنگ اخیر، بخش بزرگی از ایرانیان خارج کشور، با وجود اختلاف با حکومت، جانب وطن را گرفتند و در مقابل اسرائیل ایستادند. و مزدوران دشمن کودکش و وطنفروشان مزدور را افشا کردند.

این رفتار مردم، برای مریم قجر و تشکیلات تروریستی اش خطرناک‌تر از هر چیز بود؛ چرا که نشان داد حتی تبلیغات سنگین اسرائیل و مزدورانش هم نتوانسته حس ملی ایرانیان را خاموش کند. بنابراین، مریم قجر تلاش کرد با گرفتن ژست مخالفت با جنگ، هم خودش را متفاوت از رضا پهلوی نشان دهد و هم از موج نفرت عمومی نسبت به خائنان فاصله بگیرد.

تشکیلاتی که تا دیروز به ایران شلیک می‌کرد، امروز طرفدار صلح شده؟

همین تشکیلات تروریستی که امروز مخالفت با جنگ خارجی را شعار می‌دهد، در دوران جنگ ایران و عراق، نه‌تنها از خاک دشمن وارد مرزهای ایران شد، بلکه در عملیات‌های اطلاعاتی و نظامی به دستور صدام، صدها ایرانی را به خاک و خون کشید. چگونه می‌توان باور کرد مریم قجرعضدانلو، وارث سازمانی که نماد خیانت ملی در قرن گذشته بود، اکنون نگران جان ایرانیان شده باشد؟ او فقط نگران سرمایه سیاسی خود و اربابان صهیونیستش است که با این جنگ، بیشتر از همیشه بی‌آبرو شدند.

ملت ایران بار دیگر صف خود را مشخص کرد

جنگ ۱۲ روزه اخیر، با همه‌ی ویرانی‌هایش، یک نتیجه مثبت داشت: افشای چهره واقعی وطن‌فروشان. در شرایطی که رسانه‌های بین‌المللی همگی با جانبداری از اسرائیل، مردم ایران را به حاشیه می‌بردند، ملت ایران یکپارچه ایستادند. آن‌ها نشان دادند در برابر حمله‌ی خارجی، هیچ جای مماشات و خیانت وجود ندارد.

در سوی دیگر، تشکیلات تروریستی رجوی باز هم ثابت کرد نه‌تنها دشمن مردم، بلکه دشمن حقیقت نیز هست. این تشکیلات ورشکسته که از پشتیبانی مالی، سیاسی و اطلاعاتی بیگانگان تغذیه می‌شود، هیچ نسبتی با خواست مردم ندارد. آن‌ها نه مخالف جنگ‌اند، نه طرفدار صلح؛ بلکه همیشه در صف کسانی‌اند که ایران را تکه‌تکه می‌خواهند.

عیسی آزاده

یورش به اشرف، امتیاز به تروریسم؛ سیاست دوگانه دولت آلبانی در قبال گروهک منافقین

یورش به اشرف، امتیاز به تروریسم؛ سیاست دوگانه دولت آلبانی در قبال گروهک منافقین

https://www.facebook.com/share/p/1AV2mdphqm/

نویسنده: عیسی آزاده

30خرداد ۱۴۰۲، برابر با ژوئن ۲۰۲۳، نقطه عطفی در مواجهه دولت آلبانی با گروهک تروریستی مجاهدین خلق بود. در این روز، نیروهای پلیس این کشور با یورش به مقر موسوم به «اشرف ۳» در شهر مانز، تجهیزات دیجیتال وابسته به این تشکیلات تروریستی را توقیف کردند و ظاهراً با هدف محدودسازی فعالیت‌های غیرقانونی این گروهک وارد عمل شدند. با این حال، اقدام اولیه‌ای که می‌توانست آغازی بر پایان مماشات با یک سازمان تروریستی باشد، نه‌تنها ادامه نیافت، بلکه با سکوت و انفعال دولت ادی راما در ماه‌های بعد همراه شد؛ سکوتی که به‌زعم بسیاری از تحلیل‌گران، به نوعی چراغ سبز به فعالیت‌های سایبری و تبلیغاتی این گروهک تروریستی تعبیر شده است.

دوگانگی در رفتار، ابهام در سیاست

برخلاف انتظار افکار عمومی و نهادهای ناظر بین‌المللی، دولت آلبانی پس از آن عملیات، هیچ اقدام بازدارنده ملموس دیگری در قبال گروهک منافقین انجام نداد. کمپ اشرف ۳ که سال‌هاست به پناهگاه تبلیغاتی و سایبری این گروهک بدل شده، همچنان بدون محدودیت جدی به فعالیت خود ادامه می‌دهد. گزارش‌های متعدد رسانه‌ای و تحقیقاتی، از جمله گزارش رسمی شرکت «متا» (مالک فیس‌بوک)، حاکی از آن است که هزاران حساب کاربری جعلی متعلق به این تشکیلات تروریستی، از داخل خاک آلبانی هدایت می‌شوند و در فضای مجازی به عملیات روانی، نشر اطلاعات کذب، تحریک اقشار ناآگاه و تخریب چهره ایران مشغول‌اند.

کمپ اشرف ۳؛ پناهگاه یا قرارگاه؟

سؤال اساسی که ذهن بسیاری از ناظران را به خود مشغول کرده، این است: ماهیت واقعی کمپ اشرف ۳ چیست؟ آیا این مکان، مطابق ادعای رسمی دولت آلبانی، صرفاً محل اسکان پناهجویان سیاسی است، یا در عمل به یک مقر تروریستی بدل شده که قوانین داخلی آلبانی و قواعد بین‌المللی را نقض می‌کند؟ بررسی‌ها نشان می‌دهد که اعضای حاضر در این کمپ نه تنها از حقوق فردی و اجتماعی اولیه – نظیر ارتباط آزاد با خانواده – محروم‌اند، بلکه تحت فشار شدید روانی و فکری از سوی سران این تشکیلات قرار دارند. خانواده‌های این افراد، سال‌هاست اجازه دیدار با فرزندان خود را ندارند و مکرراً از سوی مسئولان کمپ و حتی برخی نهادهای امنیتی آلبانی، از ورود به این مقر منع شده‌اند