طنز تلخ تاریخ؛ از انتقاد به اوجالان تا فرار همیشگی رجوی

در یکی از موضع‌گیری‌های قدیمی، مسعود رجوی .رهبر فراری و پنهان‌نشین تشکیلات تروریستی با زبان تند و پرادعا، به عبدالله اوجالان، رهبر حزب کارگران کردستان (پ‌ک‌ک)، تاخت و دستگیری او را ناشی از «جدا شدن از نیروها» و «ترک صحنه» دانست. رجوی در آن زمان، خود را نماد مقاومت و مبارزه معرفی میکرد و اوجالان را به دلیل واگذاری موقعیتش در شرایط بحرانی، شماتت می‌کرد. اما گذر زمان نشان داد که این انتقادها بیشتر از آنکه ریشه در واقعیت داشته باشد، ناشی از نوعی فرافکنی بود؛ چراکه عملکرد شخص رجوی، لبریز از صحنه‌گریزی، فرار، و پنهان‌کاری در لحظات حساس تاریخ معاصر است.

نگاهی کوتاه به کارنامه مسعود رجوی، ما را با فهرستی طولانی از عقب‌نشینی‌های تاکتیکی اما در اصل بزدلانه مواجه می‌کند:

  • فرار از تهران در تیرماه ۱۳۶۰، درست زمانی که سازمان مجاهدین با بحران مشروعیت داخلی و واکنش قاطع نظام مواجه شده بود. رجوی به‌جای ماندن در کنار اعضا و مدیریت بحران، با لباس مبدل سوار هواپیما شد و به فرانسه گریخت.
  • فرار از پاریس در سال ۱۳۶۵، هنگامی که احتمال بازداشت به‌دلیل فعالیت‌های تروریستی و درخواست‌های اینترپل افزایش یافت؛ این بار مقصد او بغداد بود و پناه بردن به آغوش صدام حسین.
  • فرار از عراق در سال ۲۰۰۳، تنها یک ماه پیش از سقوط صدام؛ فردی که رجوی و سازمانش سال‌ها به‌عنوان ستون پنجم و ارتش خصوصی صدام حسین مزدوری می کردند. درحالی‌که اعضای ساده و نیروهای رده پایین سازمان در معرض تهاجم و حملات هوایی نیروهای ائتلاف بودند، رهبر خودخوانده سازمان مخفی شد و تا امروز نیز خبری از حضور علنی‌اش نیست.

طنز تلخ ماجرا در اینجاست که اکنون، در شرایطی که عبدالله اوجالان از درون زندان، خواستار پایان مبارزه مسلحانه شده و راه حل سیاسی را مطرح کرده است، رجوی و تشکیلات فرسوده و منزوی‌اش در سکوت مرگبار فرو رفته‌اند. نه بیانیه‌ای، نه موضع‌گیری رسمی، و نه حتی نشان کوچکی از درک تحولات منطقه‌ای و جهانی. آیا این سکوت به معنای اعلام شکست و پذیرش بی‌سرانجامی راهی است که سازمان مجاهدین خلق طی کرد؟ یا قرار است باز هم رهبری که همیشه در پشت صحنه مانده، آخرین نفرات وفادار را نیز قربانی توهمات پوسیده کند؟

واقعیت این است که رجوی، برخلاف چریک‌های کلاسیک که جانشان را در کف دست می‌گذاشتند، هیچ‌گاه اهل ریسک نبوده. او همواره یک قاعده ساده را دنبال کرده: «تا خطر جدی شد، فرار کن». این قاعده‌ی بزدلانه نه‌تنها او را از پاسخگویی فراری داده، بلکه هزینه‌های جبران‌ناپذیری را بر اعضا و خانواده‌های گرفتار این سازمان تحمیل کرده است.

آیا اکنون زمان آن نرسیده که پرده آخر این نمایش نیز فرو افتد؟ آیا مسعود رجوی، اگر هنوز زنده باشد، جرأت اعلام انحلال رسمی این سازمان شکست‌خورده را دارد؟ یا همچنان به امید توهم بازگشت به قدرت، اعضای باقی‌مانده را نیز به کشتن خواهد داد؟

بقلم عیسی آزاده

«